خواهرم! با اینکه روزها از مرگت میگذرد اما دلم از دوریت آرام و قرار ندارد که بس فراق عزیزان سخت است و مرتب روزهای با هم بودنمان جلوی چشمم میآید. روزهای خوب و خوشی که کنار بچههایت و به خاطر آنها که هر درد و رنج زمانه را تحمل میکردی. زندگی تو پر از صبر و تحمل و فداکاری بود و این را از حرفهایت برداشت میکردم و آخر هم آن مریضی لاعلاج که حتی خودت هم باورت نمیشد و مرتب به دارو و درمان متوسل میشدی و انتظار داشتی این هفته یا هفتهی دیگر خوب میشوید و سر خونه و زندگیات بر میگردی و این را بارها از خودت شنیدم و از پشت پرده اصلا خبر نداشتی که دکترها جوابت کردهاند. ارادهات قوی بود و هرگز تا اخرین لحظات زندگیات تسلیم درد و رنج نشدی.
روزهای پر ازدرد و رنج بیماریات را به یاد میآورم که هر وقت تو را میدیدم دلم پر از غم و اندوه میشد و بر کل وجودم تاثیرمی گذاشت اما اگر آن حرفهای پر از امیدواری را در سختترین روزهای بیماریات میشنیدم دلم کمی آرام می گرفت و من نیز خیلی امیدوار میشدم و حتی اگر تبسمی بر لب رنجور و رنگ پریدهات میدیدم باز هم کمی دلم آرام میگرفت.
خداوند تو را به فردوس اعلی شاد کند و با زنان صحابی محشورت گرداند تا اوج آرامش و راحتی را تن رنجورت دریابد. اما هرگز دردها و خاطرههایت را فراموش نخواهم و آیهی "انا لله وانا الیه راجعون" مرهمی بر همهی این دردهاست.
نظرات
بختیار
24 آذر 1391 - 06:41آفرین سرگل خانم انشاءالله که همیشه دست به قلم باشید